-
۷
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 17:23
این روزا سرم خیلی شلوغ شده ۲تا کلاس تخصصی میرم ، یکی مدیر مایکروسافت یکی هم sql خیلی واسه اینکه بتونم این دوره ها رو برم زحمت کشیدم مخصوصن که آموزشگاشون آزمون ورودی هم داشت اما الان یکم دچار کمبود انرژی شدم خیلی سخته همش در حال تخصصی فکر کردن باشی...... !!! چند وقت پیش خیلی افسرده شده بودم خیلی ی ی ی ی حس میکردم هیچ...
-
شعر
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 16:48
و ﺳﮑﻮت ﻣﺮﮔﺒﺎٍر ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ی ﺗﺮک ﺧﻮرده ی ﺧﺎﻃﺮات... دھﺎن ﺑﺎز ﻣﯿﮑﻨﺪ ... و ﻗﮫﻘﮫﻪ ﻣﯿﺰﻧﺪ... ﺑﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ھﺎی ﺟﺎﻣﺎﻧﺪه ی ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ، در ﻗﺎب ُﭘﺮ ﭼﯿﻦ ﺻﻮرت ﯾﮏ اﺣﺴﺎس... ﺑﻪ ﺳﺮودﯾﻪ ی ﻣﻮﺳﻢ روﯾﯿﺪن ﺣﺰن، ﺑﺮ ﺷﺎﺧﺴﺎری ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪای ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ، ﺑﻪ ﻣﻦ... ﺑﻪ ﻗﻄﺮه ھﺎی ﻣﻌﻠﻖ ﺑﯽ ﻓﺮود ﯾﮏ رﻧﮕﯽ... در ﻣﯿﺎﻧﻪ ی ﺑﮫﺖ ﺧﮑﺴﺘﺮی آﺳﻤﺎن...! زﯾﻦ ﭘﺲ ﮔﺮ دو رﻧﮓ ﻧﺸﻮم... ﺑﯽ رﻧﮓ...
-
۶
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 22:34
۳ اردیبهشت تولدم بود!!! یکسال دیگه هم گذشت ... روز تولدم فاجعه بود یه فاجعه ه ه ه هیچی خوش نگذشت اصلا واسه کیک و اینا نمیگم ها بخاطر خیلی چیزا یکیش اینه که انتظار داشتم یکی ۲ نفری یادشون باشه اما نبود کلی دلم شکست جالب واسم این بود که من همیشه واسه دوستام کادو تولد خریدم اما هیچ وقت هیچ وقت هیچ کدوم از دوستام واسم...
-
۵
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 22:13
یه زمان هایی یه سری از آدما رو با یه سری از معیار ها می سنجی !!! اما خودت وقتی تو این اندازه گیری ها گیر میفتی میفهمی چه حس بدی داره خیلی نفرت انگیزه !!!! از طرفی هم نمیشه آدمای اطراف رو همینجوری قبول کرد .... موندم بین اینکه باید آدما رو قضاوت کرد ؟؟؟ اینکه باید مخاطبت رو انتخاب و حذف کنی؟؟؟
-
۴
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 01:00
خیلی وقته حس بدی دارم این حس که دارم از دوستام عقب میمونم !! میترسم راهی که انتخاب کردم بیش از توانایی ها باشه ! میترسم چند وقت دیگه به خودم بیام و بگم اون همه تلاش واسه یه نشد بود !!! کاش از آینده خبر داشتیم !! کاش میشد حسرت گذشته رو هیچوقت نخورد!
-
۳
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 23:59
رفتم یه آزمون ورودی دادم (ورودی واسه کلاس برنامه نویسی)با حال بود بعد مدت ها یکم مغزم به خلاقیت افتاد خوشمان آمد !!! با حالترش اینه که قبول شدم :دی این یعنی مغزم هنوز خوب کار میکنه :دی اما حیف که ساعت این کلاس با کلاس شبکم تداخل داره :( خیلی ناراحتم امیدوارم بتونم تغییرشون بدم آخه عاشق برنامه نویسیم اگه نتونم برم...
-
۲
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 15:48
چند روز پیش خیلی دلم گرفته بود! مثل وقتایی که فقط ناراحتی اما هر چی به علتش فک کنی و بگی چرا ؟؟؟ میبینی جوابی نیست!!! خلاصه گوشیمو برداشتم به همه آدمایی که احتمال این رو داشت که همرام بیرون بیان اس دادم . اما طبق قاعده ای که اینجور وقتا شامل حال همه میشه هیچکس نبود یکی دلش درد میکرد !! یکی شیفت بیمارستان داشت ! یکی...
-
۱
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 00:46
سلام این وبلاگو تا حالا چند بار پاک کردم ... اما بازم اومدم سراغش !!!! هر بار با یه حس اومدم اینجا !!! یه بار شعرامو توش نوشتم ! یه بار چیزایی که ناراحتم میکرد! یه بار هر چیز جالبی که تو نت میدیدم !!! الان صرفا اومدم که فقط حرف بزنم ، واسه نوشتن... فقط میخوام یه جا باشه که حداقل شنیده بشم در واقع خونده بشم...