خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

۷

این روزا سرم خیلی شلوغ شده ۲تا کلاس تخصصی میرم ، یکی مدیر مایکروسافت یکی هم sql خیلی واسه اینکه بتونم این دوره ها رو برم زحمت کشیدم مخصوصن که آموزشگاشون آزمون ورودی هم داشت اما الان یکم دچار کمبود انرژی شدم خیلی سخته همش در حال تخصصی فکر کردن باشی...... !!!
چند وقت پیش خیلی افسرده شده بودم خیلی  ی ی  ی ی حس میکردم هیچ وقت زحمتام نتیجه نمیده خاطرات زحمت هایی که موقع دانشجوییم بی نتیجه مونده بودن یه جور حس عدم اعتماد به نفس بم میداد اما وقتی تو این کلاسهایی که میرم  بچه ها رو دیدم اینکه من از 90% کوچیکترم  اینکه بی تجربم اما سطح علمیم خوبه اینکه میتونم آینده خوبی داشته باشم یکم باعث امیدواریم شد ... 

تو کلاسام با یه دختری آشنا شدم متولد 66  مثل پیرزناس :)))) همش میخواد به آدم تجربه هاشو منتقل کنه  نه اینکه بد باشه ها نه !! اما خیلی وقته آدمایی که بخوان به بقیه کمک کنن بی چشم داشت و البته به کمک کردن هم اصرار داشته باشن ندیدم واسه همین یکم مشکوکم اینکه حسن نیت پشت این افکاره ؟ یا داره ذهنم رو منحرف میکنه ؟!!!

جالب اینه که  به شدت تیز بینه یه 2 بار باش حرف زدم عجیب مچمو میگرفت و خیلی قشنگ راهکار میداد واقعا خوشم اومد تصمیم گرفتم حسابی از نظراتش استفاده کنم و البته مراقب باشم ، یه کم مشکوکم آخه !!!!

پ. ن: کاش یکی الان یه نرم افزارِ sql بم هدیه میداد :| نزدیک به 13 تومن این چند وقت نرم افزار خریدم زورم میاد برم sql بخرم :|
نتم هم شارژ نداره که حداقل دانلود کنم :|

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد