خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

۱۳

هی روزگار ... گاهی چقد دلم واسه خودم میسوزه  ... یه وقتایی مثل همین حال حاضر... گناه دارم خو

امیدوارم یه کم کمتر گند بزنم اوووووووووووووووووووووووووووووووف شانس هم نداریم!! یه بنده خدا پاکستانی اف//////////بی addم  کرد , گند زدم بش با این اخلاقم ...از اخلاقم شانس نداشتیم

۱۲

* آخ کیف میده یکی که حالتو گرفته حالش گرفته بشه , اونم به شدتی که اشکش در بیاد , خدا روزی همه جوونا کنه  بدجنس بازی نیست اما خب دلمو  سوزونده بود حقش بود دلم خنک شد !!!!!

 

** این مدت خیلی اتفاقا افتاد یکیش اصلا خوب نبود اما میگذره مهم نیست ... خوشم نمیاد همش افسوس بخورم هر وقت هر جا گیر کنم سریع تغییر مسیر میدم در حال حاضر از آن سو رفتم این سو ... البته اینم بگم منم آدمم بعضی وقتا اوضاع خیلی ناراحت کننده میشه اما خب تحمل بایدت فرزند... 

 

***  برنامه نویسی خیلی خوب پیش میره این همه مدرک mcse گرفتم اما اصلا علاقه نداشتم البته بدم نشد کلی چیز یاد گرفتم الان دارم  با sql و برنامه نویسی c# عشق میکنم ... البه یه 6 ماه زمان لازم دارم . 

 

**** رفته بودم خونه عمم یه پسر عمه دارم 3 سال از من بزرگتره !!
لیسانس برق اما یه سال هست بیکاره ... باباش داشت واقعا ضایش میکرد ... چون یه جورایی از نظر باباش بی عرضه تشریف دارن هرچند منم همین نظر رو دارم اما دلم سوخت واسش ... من دارم 23 سالگی رو پشت سر میزارم و از استرس اینکه عقبم از زندگی (چون نه سر کار میرم و نه ازدواج کردم منظورم اینه که  روند زندگیم ثابته نسبت به 1 سال پیش تفاوتی نداشته...)شبا خوابم نمیبره همش حس میکنم باید شبا بیدار باشم رو برنامه ها کار کنم ... اون وقت این پسر همه روزاش تلف میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

***** زبانم هیچ پیشرفتی نداشت فکر کنم باید برم زبانکده ... خط هم خیلی وقت میشه دیگه تمرین نکردم...خدا بیامرزه امام رو که مرد و این تعطیلاتو واسه ما گذاشت میتونم یکم کارام رو سروسامون بدم  ... از همه کارا مهمتر اینه که لباسام رو بریزم تو ماشین لباس شویی :))) 

 

 

 

۱۱

این وب مال خودمه واسه حرفایی که نمیشه گفت ... واسه افکاری که من میگم مهمن ولی بقیه میگن غر غر اضافس ...واسه تصوراتی که اگه بقیه بدونن ناراحت میشن یا اگه نشن ناراحتت میکنن ... دلم نمیخواد دغدغه هام رو دلم تلنبار بشه میخوام بنویسمشون تا ازشون راحت بشم سبک بشم ... دلم میخواد جایی باشه که بیام بگم امروز فلان کارو انجام دادم بدون اینکه بترسم اگه ۲ روز بعد بر عکسشو انجام دادم کسی بم بگه چرا ؟؟؟!!! همه آدما تناقضای زیادی دارن همه  از هم پنهونش میکنن منم مثل بقیه اما میخوام یادم بمونن ... میخوام یادم باشه امروز چه حسی دارم ... اینکه امروز چه حس بدی دارم اینکه چقد خوشحال بودم و اینکه الان چقد زود یادم رفت که از چی خوشحال بودم !!!!!


انقدر تو خودم رفتم که دارم غرق میشم ... میدونم ...

۱۰

مدت هاست سعی کردم خوب باشم ... دروغ نگم ... هرچند میتونم اما کسی رو نپیچونم هوشم رو واسه سرکیسه کردن کسی استفاده نکنم و البته حواسم هم به آدم زرنگای اطرافم جمع باشه که سو استفاده نکنن

سعی کردم رو بازی کنم اما یه چند وقته دیگه خوشم نمیاد از اینقد صادق بودن ... آخه  باعث شده زود فکرام لو بره ... یه جورایی صداقتم چشمام رو شفاف کرده نمیدونم منظورم واضح هست یا نه!؟

واسه همین یه روز بلند شدم و تصمیم گرفتم یکم بد باشم و دروغ بگم بدون اینکه به کسی آسیب بزنم با حال بود و خیلی هم کیف داد ... 

آدم گاهی دلش میخواد بد باشه اما من دلم نمیاد کسی اذیت بشه فک کنم شانس بزرگی که اوردم قلب مهربونمه و گرنه اگه دل سوز نبودم آدم خیلی مزخرفی میشدم!


فاطمه و جودی

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

( از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر)