خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

۱۲

* آخ کیف میده یکی که حالتو گرفته حالش گرفته بشه , اونم به شدتی که اشکش در بیاد , خدا روزی همه جوونا کنه  بدجنس بازی نیست اما خب دلمو  سوزونده بود حقش بود دلم خنک شد !!!!!

 

** این مدت خیلی اتفاقا افتاد یکیش اصلا خوب نبود اما میگذره مهم نیست ... خوشم نمیاد همش افسوس بخورم هر وقت هر جا گیر کنم سریع تغییر مسیر میدم در حال حاضر از آن سو رفتم این سو ... البته اینم بگم منم آدمم بعضی وقتا اوضاع خیلی ناراحت کننده میشه اما خب تحمل بایدت فرزند... 

 

***  برنامه نویسی خیلی خوب پیش میره این همه مدرک mcse گرفتم اما اصلا علاقه نداشتم البته بدم نشد کلی چیز یاد گرفتم الان دارم  با sql و برنامه نویسی c# عشق میکنم ... البه یه 6 ماه زمان لازم دارم . 

 

**** رفته بودم خونه عمم یه پسر عمه دارم 3 سال از من بزرگتره !!
لیسانس برق اما یه سال هست بیکاره ... باباش داشت واقعا ضایش میکرد ... چون یه جورایی از نظر باباش بی عرضه تشریف دارن هرچند منم همین نظر رو دارم اما دلم سوخت واسش ... من دارم 23 سالگی رو پشت سر میزارم و از استرس اینکه عقبم از زندگی (چون نه سر کار میرم و نه ازدواج کردم منظورم اینه که  روند زندگیم ثابته نسبت به 1 سال پیش تفاوتی نداشته...)شبا خوابم نمیبره همش حس میکنم باید شبا بیدار باشم رو برنامه ها کار کنم ... اون وقت این پسر همه روزاش تلف میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

***** زبانم هیچ پیشرفتی نداشت فکر کنم باید برم زبانکده ... خط هم خیلی وقت میشه دیگه تمرین نکردم...خدا بیامرزه امام رو که مرد و این تعطیلاتو واسه ما گذاشت میتونم یکم کارام رو سروسامون بدم  ... از همه کارا مهمتر اینه که لباسام رو بریزم تو ماشین لباس شویی :))) 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سام پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:29 http://havayetora.blogsky.com/

از ثانیه ها استفائه کن ... باهاشون رقابت کن که ازشون جلو باشی ...................به همیییییییین سادگی فاطمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد