خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

16

یکی از دوستام زنگ زد گفت واسم یه موقعیت کاری داره اما هیچ توضیحی نداد که چیه و چجوریه !!!!!!


فردا باید باش حرف بزنم انقد نگرانم که حد نداره میترسم از شرایط یا اینکه نتونم یا اینکه ...

تازشم من هر روز  از 8 تا 12 کلاسای  آموزشی خودمو میرم !!!


یکی از کتابایی که  واسه ارشد میخوندم رو داشتم نگا میکردم...چقد مثل  آب خوردن شده بود حس میکنم سال دیگه اوضا بهتر باشه !!

 

* ارشد رو باید شروع کنم میدونم وقت ندارم اما باید شرو کنم !!!!



** دلم مسافرت میخواد ,شیرینی خامه ای میخواد, خواب میخواد ,بی خیالی میخواد, یه فرد مذکر به درد بخور میخواد ...

15

امروز یه عالمه ه  ه ه ه خندیدم ... یه دوستی دارم اسمش آناست ... واسه پروژه sql مجبور شدیم بمونیم آموزشگاه تا با دوستام روش کار کنیم ... ساعت 2 شده بوووود همه گرسنه بودیم... آنا گفت بچه ها من لواشک دارم میخورید؟

ما هم از خدا خواسته گفتیم : بلهههههههههههههه

آنا هم 3 تا لواشک داد دستمون !!

اولین تیکه رو گذاشتیم دهنمون...یهو گفت بچه ها اینو وقتی رفته بودم شوشتر(یکی از شهرستان های اهوازه ! ) خریدم !!!!

ما سه تا

- آنا تو که 3 ماهِ  با مایی کی رفتی شوشتر ؟؟؟

آنا- 5 یا 6 ماه پیش !!

 ما 3 تا    آنا ا ا ا ا ا ا

هیچکدوم تیکه اول لواشک رو قورت نداده بودیم بدو بدو رو جلد لواشک دنبال تاریخ مصرف میگشتیم تا بالاخره این لقمه سر گردون رو بدیم پایین یا نه!!!

آنا - نگران نباشید بچه ها من قبلا یه لواشک داشتم  یه سال مونده بود!!

ما 3 تا هم از خدا خواسته لواشکه رو دادیم پایین !!

یکی از بچه ها - ااااا 1سال مونده بوده خوردیش هیچیت نشد!!!

آنا - نه نخوردمش هنوز دارمش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ما 3 تا آناااااااااااااااااا... دوباره بدو بدو رو جلد لواشک دتبال تاریخ مصرفش گشتیم.



* واسم دعا کنید از گذر این لحظه به شدت نگرانم ..





۱۴

خیلی چیزا هست که دوست دارم بنویسم خیلی اتفاقا  اما خستم !!! 

میدونی (مخاطبش خودمم) دارم به این فک میکنم که چقدر به یه همراه نیاز دارم همه هم دوره ای هام یکی رو دارن ... کسی که از نظر روحی و فکری کمکشون کنه ولی من نه ... اینکه چقد تنهام ... نمیخوام برم تو فاز آه و ناله نه ... اما احساس میکنم به یکی نیاز دارم که از نظر روحی حمایتم کنه قبلا اینجور نبودم یعنی اونقد انرژی داشتم که بقیه رو حمایت کنم اما یجورایی اطرافیانمو میبینم میگم چرا من نباید راحت تر این دوران رو بگذرونم !!!! 

۲۳ سالگی اوج انرژیه واسه من ، اما دارم واسه درس و تخصص و کار صرفش میکنم... روحم اذیت میشه تنها میمونه ... دلم میگیره این روزا
  

*   امروز رفتم یه جا واسه مصاحبه کار خیلی بد بود یعنی بد نبودا مزخرف بود .
تقصیر من نبود ها اما خب  ...   

۱۳

هی روزگار ... گاهی چقد دلم واسه خودم میسوزه  ... یه وقتایی مثل همین حال حاضر... گناه دارم خو

امیدوارم یه کم کمتر گند بزنم اوووووووووووووووووووووووووووووووف شانس هم نداریم!! یه بنده خدا پاکستانی اف//////////بی addم  کرد , گند زدم بش با این اخلاقم ...از اخلاقم شانس نداشتیم

۱۲

* آخ کیف میده یکی که حالتو گرفته حالش گرفته بشه , اونم به شدتی که اشکش در بیاد , خدا روزی همه جوونا کنه  بدجنس بازی نیست اما خب دلمو  سوزونده بود حقش بود دلم خنک شد !!!!!

 

** این مدت خیلی اتفاقا افتاد یکیش اصلا خوب نبود اما میگذره مهم نیست ... خوشم نمیاد همش افسوس بخورم هر وقت هر جا گیر کنم سریع تغییر مسیر میدم در حال حاضر از آن سو رفتم این سو ... البته اینم بگم منم آدمم بعضی وقتا اوضاع خیلی ناراحت کننده میشه اما خب تحمل بایدت فرزند... 

 

***  برنامه نویسی خیلی خوب پیش میره این همه مدرک mcse گرفتم اما اصلا علاقه نداشتم البته بدم نشد کلی چیز یاد گرفتم الان دارم  با sql و برنامه نویسی c# عشق میکنم ... البه یه 6 ماه زمان لازم دارم . 

 

**** رفته بودم خونه عمم یه پسر عمه دارم 3 سال از من بزرگتره !!
لیسانس برق اما یه سال هست بیکاره ... باباش داشت واقعا ضایش میکرد ... چون یه جورایی از نظر باباش بی عرضه تشریف دارن هرچند منم همین نظر رو دارم اما دلم سوخت واسش ... من دارم 23 سالگی رو پشت سر میزارم و از استرس اینکه عقبم از زندگی (چون نه سر کار میرم و نه ازدواج کردم منظورم اینه که  روند زندگیم ثابته نسبت به 1 سال پیش تفاوتی نداشته...)شبا خوابم نمیبره همش حس میکنم باید شبا بیدار باشم رو برنامه ها کار کنم ... اون وقت این پسر همه روزاش تلف میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

***** زبانم هیچ پیشرفتی نداشت فکر کنم باید برم زبانکده ... خط هم خیلی وقت میشه دیگه تمرین نکردم...خدا بیامرزه امام رو که مرد و این تعطیلاتو واسه ما گذاشت میتونم یکم کارام رو سروسامون بدم  ... از همه کارا مهمتر اینه که لباسام رو بریزم تو ماشین لباس شویی :)))