خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

ترس

ترس ... میترسم از روزای آینده ... از اتفاقای این چند وقت ... اشکایی که بند نمیاد ... زندگی خوبه اما ترس توش جاریه ... میلرزم از ضعفم از بی حامی بودن ... چقد خوبه آدم کسی رو داشته باشه که بش بگه نترس من هستم ... چقد خوبه آدم کسی رو داشته باشه ... بازم خدا رو شکر ... ممنونم خدا لطفا بیش از این بم برسون بهت نیاز دارم .

خرداد

این روزها ... این ساعت ها ... همش به این فکر می کنم که دنیا خیلی کوچیکه ... اما انگار فقط واسه من !

دل

خدایا شکرت ...
بیشتر از اینی که داری واسم فراهم میکنی واسم کنار بزار ... ممنون بابت همه زندگیم .

تولد

تولدم بود ... خوش گذشت ... همین !

72

دام تغییر میکنم و این تغییر خیلی دردناکه ... محیط کار خیلی باعث این میشه اینکه تغییر کنم خدا کمک کنه ... من میخوام خوب باشم ... فردا عقد داییم میشه ... اینقد طلا واسه دختره خریدن که نگو ... کوفتش بشه

نمیدونم چرا خواب از چشام رفته ... فردا لباس بنفشه رو میپوشم مو هام رو باز میزارم  و خوش میگذرونم