خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

27

هرچی اوضا سخت تر میشه منم سخت تر میشم ... حرف هیچکس مهم نیست افکاره من واسه بقیه رویاست اما واسه من یه واقعیته که تو دستام میبینمش ... خدایی دارم که قلبه شکستمو بش حواله میدم میدونم اوضا خوب نیست اما مهم نیس زندگیه دیگه ... سخته دارم له میشم ها اما بش اهمیت نمیدم !!!!

پ.ن :: خودم و خودم و خودم شما هم اندکی ...

نظرات 3 + ارسال نظر
درد احباء سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:57 http://dardeaheba.persianblog.ir

باز خوبه تو یه خدای داری ما اونم نداریم!!!!!!!!
چرا الان فکر کردم یه خدا دارم ولی خب خعلی باهام بداخلاقه فک کنم از من بدش میاد!!!

هی روزگار ... ما خدایی داریم که در همین نزدیکیست اما دور است !!!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:16

رفته بودیم حقوق بگیریم تو صف بانک داخل آمورش و پرورش واستاده بودیم تا نوبت ما بشه یک پیر زن که نوبتش شد و پول را که گرفت رو کرد به مسئول بانک آقا چرا از حقوق من کم شده طرف بر گشت و گفت مادر یک روز حقوق بابت کمک به زلزله زدگان کم شده زن گفت پس این دولت دیوث چکاره اس پاشو بالا برد و به مسئول بانک نشون داد من پول ندارم یک جفت کفش برای خودم بخرم با این دمپایی پاره اینور و انور می رم بابا من خودم هم جنگزده ام هم سیل زده هستم هم زلرله زده

سمیرم پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:56

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد