خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

۵۷

چند روز دیگه اعلام نتایج کنکوره ... میترسم اونقدی که از یادش هم اشک تو چشمام جم میشه !!!
میترسم از نتیجه ... میترسم ... یعنی میشه خدا جون میشه این آرزو منو اوکی کنی بره پی کارش ... خدا جون :-( :-(
بجای اون ظلم هایی که در حقم شد این یکی رو واسم برآورده کن  :-(
خیلی بدجنسی اگه  کمکم نکنی :-(
 *** هی روزگار خدایی دارم که صدامو نمیشنوه خدایی که ...

شعر دلتنگی من را تو گفتی ؟!

آدم ،آدم است دیگر،گاهی دلش به چیزی می گیرد که نمی داند چیست
آدم هست دیگر،مثل همه آدمها گاهی دلش چنان می گیرد،چنان می گیردکه میان این همه هیاهوی واژه گان ،سطری برای رهایی نمی یابد
شاعر می شود و شعر می راند
ترانه خوان تنهایی می گردد،به ساحل می رود از کوه بیرون می آید در رویایی خام پرواز می کند از مرز خو
اب و رویا می گذرد
اما باز دلتنگ است.
دلتنگ

بعد تُو ی دلتنگ
می روی پشت پنجره روی میز می نشینی
سطری سپید می گشایی و حرف می زنی
که آدم است دیگر مثل همه آدمهای دیگر
از واژه گان فاصله می گیری ، رنگها را می گیرانی و می پاشی بر صفحه زندگی ات
آبی را و آسمان خانه ات را آبی می کنی
کو ه ها را به استواری اش بلند می کشی طوری که هیچ چیزی از غرورش کم نشود
جوی را تا حیاط خانه ات ادامه می دهی چند درخت اطراف خانه سبز می کنی و حوض و ماهی های قرمز را دلبسته آن
زرد را می گیرانی و خورشید خانه ات را نقش می دهی و امتداد تابش آن را تا ابتدای طرحت ادامه می دهی
نگاه می کنی هنوز نقاشی ات دلگیر است و خانه ات و حوالی آرام زندگی ات ، انگار دلگیر به آواز پرنده ای است که هم زادش را گم کرده است ، دلگیر به صدای کو کویی که در شبهای بهاری در آسمان شمال رویایش را جستجو می کند
صدای نهر ، سکوت میان سطرهایش را می شکند ، صدای آبی که از جوی کشیده شده اش روان شده است.
می خواهی برایش ترانه ای ساز کنی ، نه ، او را دیگر توان ترانه خواندن نمی باشد.
صدای غرش ابر و آسمان به هم می آویزد ، در حیاط نقاشی ات باران میگیرد
بوی خاک خیس باران خورده در اتاق ات می پیچد ، رنگ فرشهایت شسته می شود
پرنده بالهایش خیس شده است.

روزنامه ای میگیری و باد می زنی و هی ابرهای تیره را از حیاط خانه ات دور می کنی دوباره زرد را صدا می کنی و گرمای روزان نور را امتداد می دهی.
می خواهی برایش همزادی بیافرینی.
سطر ات پر شده است ، نقاشی ات را باران شسته است.
صدایت گرفته و بغض ات فریاد نشده باقی مانده است، دلگیری هایت تداوم یافته ، دلتنگیهایت امتداد پیدا کرده است.

آدم ، آدم است دیگر مثل همه آدمهای دیگر
گاهی دلش به چیزی می گیرد که نمی داند چیست.
حرفی می زند که نمی داند چرا.
طرحی می کشد که نمی داند برای چه.
شعری می نویسد بی وزن ، بی قافیه ، بی ردیف و به هیچ چیز شاعرانه تنها خودش فکر می کند که شعر نوشته است.

و آدم ، آدم است دیگر گاهی چنان گند می زند به همه چیز و همه کس.
گندی که نمی داند چرا.

آدم ، آدم است دیگر مثل همه ی آدمهای دیگر.
گاهی می خواهد کاری انجام دهد که دلتنگی اش اندکی کوتاه شود

پرنده ای را اسیر می کند


آدم هست دیگر....

افشــــین صالحی

فاضل نظری و من !

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
 
فاضل نظری (شعراش بی نظیرن )

تولد

۲شنبه تولده آقای عاشقه خیلی هیجان دارم ... نمیدونم چطور میتونم ذوق زدش کنم ... دارم به این میفکرم که چطور خوشحالش کنم وقته زیادی ندارم
*** توجه توجه من همونیم که میخواستم تمامش کنم ها من همونیم که ازش حرصم میگرفت ها من همونیم که میخواستم دیگه محلش ندم !!!
الان همون آدم مغزش پر از تولدشه اینکه چی کار کنه تا خوشحالش کنه !!!
عجب موجوده عجیبیه این بشر (خودم ) !!!