دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
فاضل نظری (شعراش بی نظیرن )
فاطمه
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 22:16
حالا باید بشینی کنارش و دوتایی فقط برای خودت شعراشو بخونه اون وقت تازه به ذوق و قریحه اش پی می بری.
مهربون و با احساسه. برمی گرده به ده سال پیش..
خوش ب حال شما ... تجربه های بعضی آدمها حسرت بر انگبزن